سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدایا! آموزگاران را ببخشای ـ سه بار فرمود ـ و عمرشان را طولانی کن وکسب و کارشان را رونق بخش . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
کل بازدیدها:----44333---
بازدید امروز: ----13-----
بازدید دیروز: ----6-----
از هر دری، سخنی!

 

نویسنده: مرضیه
پنج شنبه 87/6/14 ساعت 12:23 صبح

   

حضرت صادق فرمود:

    بعد از این که حکمت خدا اقتضا کرد و حضرت یوسف (ع) به مقام سلطنت رسید، روزی از کوه های مصر می گذشت. ناگاه زلیخا را دید که پیر و شکسته شده، سر راه نشسته و گدایی می کند. یوسف ایستاد و فرمود:« ای زلیخا، چه چیز تو را واداشت بر این که با من چنین کردی؟! »

زلیخا گفت:« حسن صورت تو! »

    یوسف فرمود:« پس چه خواهی کرد اگر ببینی در آخرالزّمان پیامبری می آید که از حیث حسن و خلق و سخا از من بهتر و بالاتر است؟! »

زلیخا گفت:« راست گفتی! »

    یوسف گفت:« از کجا دانستی که من راست گفتم و حال آن که او را ندیده ای؟! »

زلیخا گفت:« وقتی که تو اسمش را بردی، محبّت او در دل من قرار گرفت. »

خداوند به یوسف وحی کرد که "زلیخا راست می گوید. من هم او را به جهت دوستی حبیبم ـ محمّد (ص) ـ دوست می دارم." به یوسف خطاب شد: به زلیخا بگو چون به پیامبر من ایمان آوردی، هرچه می خواهی به تو عطا می کنم.

زلیخا گفت:« من سه حاجت دارم:

اوّل- جوانی به من برگردد.

دوم- ای یوسف، تو شوهر من شوی.

سوم- در بهشت با تو باشم. »

خداوند هر سه حاجت او را روا کرد. جبرئیل بال خود را بر بدن او کشید و دوباره جوان شد؛ یوسف او را عقد کرد؛ و در بهشت هم با یوسف است.

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • وقتی یه کامپیوتر تو هرجایی از دانشگاه دچار مشکل میشه، چی میشه؟!
    فلوچارت بخش IT کتابخانه مرکزی
    توفیق اجباری!
    جرم این است...
    یوسف و زلیخا(2)
    یوسف و زلیخا(1)
    خدا و گنجشک
    کرم شب تاب
    عید
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  •